-
مونولوگ (۳۰)
جمعه 18 آبان 1386 17:45
میگفت: «دربارهی آینده حرف نزن. بگذار اتفاقات خودشان بیفتند. حرف که میزنی، سیر طبیعی دنیا را خراب میکنی. حرف، دروغ میآورد.»
-
...
یکشنبه 13 آبان 1386 10:20
با پایِ دل قدم زدن آن هم کنار تو / باشد که خستگی بشود شرمسار تو
-
۱۴
چهارشنبه 9 آبان 1386 05:53
خوشبین شدهام. یکی مرا از خواب بیدار کند.
-
فرمود:
شنبه 5 آبان 1386 00:12
قُلِ اللهَ، ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُون. کلام خدا / سورهی انعام / آیهی ۹۱
-
باور نمیکنم
دوشنبه 30 مهر 1386 06:54
آدم نمیداند در برابر حرفهای مردان دربارهی زنان و بالعکس چهطور موضع بگیرد. میشود باور کرد که از تجربهی درستی حرف میزنند؟ آنهم وقتی که اظهارنظرهای مردانه و زنانه اینهمه با هم فرق دارد. مثلاً این را ببین: «مهشید که تقصیری نداره. تنها گناهش اینه که دیگه از تو خوشش نمیآد. خب این طبیعیه. اینطور چیزا برای زَنا پیش...
-
ما
سهشنبه 24 مهر 1386 22:23
نه.
-
...
پنجشنبه 19 مهر 1386 04:42
... که یک کرشمه تلافیّ صد جفا بکند
-
تو بگو معرفی وبلاگ
یکشنبه 15 مهر 1386 23:52
این وبلاگ را دقایقی است که پیدا کردهام. مطمئن نیستم، ولی گمانم از طریق میرزا پیکوفسکی به این کشف نائل شدم! نویسندهی این وبلاگ، علینامی است «ویژه.» رفقای نزدیک (مسعود جان! از جمله با توام!) میدانند که از بهکاربردن اینطور الفاظ چقدر احتراز میکنم، ولی اینجا، جایش است. این آدم باعث شد که منِ ازغذاهیچینفهم، کاملاً...
-
اینطور ادامه داد:
جمعه 13 مهر 1386 23:04
... اصلاً انگار دوست دارم ببازم. که بعداً بنشینم و به حال خودم و تنهاییِ ازلی و ابدیام غصه بخورم. که خیالم راحت باشد که میشد و نشد. که نزدیک بود برسم و نرسیدم. که میتوانستم داشته باشم و از دست دادم.
-
۱۳
شنبه 7 مهر 1386 23:33
کمی فهم، کمی روح، کمی جسم.
-
در سوگ «من»
دوشنبه 2 مهر 1386 22:42
نوشته بود: «راستش من تصمیم گرفته بودم همهچیز را بگویم. دست خودم نبود که با یک تشر رنگم میپرید و با یک سیلی تنبانم را خیس میکردم. اینطور بارم آورده بودند که بترسم. از همهچیز. از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد؛ از کوچکتر که مبادا دلش بشکند؛ از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد؛ از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم...
-
عنوان (۲)
پنجشنبه 29 شهریور 1386 22:56
ما نیز مردمی بودیم یا «حالا که از کنار دلم کوچ میکنی»
-
...
یکشنبه 25 شهریور 1386 04:55
میرویّ و گریه میآید مرا / ساعتی بنشین که باران بگذرد
-
احدیالحسنیین
سهشنبه 20 شهریور 1386 07:48
تنهاییام را دوست دارم تو را، هم نمیشود؟
-
مونولوگ (۲۹)
شنبه 17 شهریور 1386 06:16
میگفت: «وقتی سهمیهی شادیات را یکباره خرج کنی، از غمگین شدن گریزی نیست.»
-
۱۲
جمعه 9 شهریور 1386 08:14
وقتی میبازی، تازه میفهمی که میشود هم باخت.
-
بیهودگی مدام
دوشنبه 5 شهریور 1386 23:30
چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی کزان گلْ کاغذین روید؟ مهدی اخوان ثالث
-
...
چهارشنبه 31 مرداد 1386 22:12
زندگی خوشتر بود در پردهی وهم و خیال / روز روشن را صفای سایهی مهتاب نیست
-
هو القادر اللطیف
یکشنبه 28 مرداد 1386 07:44
«به حکم قدرت و لطف مطلق خدا، جهان در بهترین وضعیتی است که میتوانست باشد.» با این حساب، خاک بر سر دنیا!
-
عنوان (۱)
شنبه 20 مرداد 1386 11:01
یادم باشد فراموشت کنم یا «چنین که دستِ تطاول به خود گشاده منم»
-
برای آخرین بار
سهشنبه 16 مرداد 1386 22:20
دیگر از تو نمینویسم عزیزتر از آنی که بشود نوشت.
-
مونولوگ (۲۸)
جمعه 12 مرداد 1386 22:11
میگفت: «تصمیماتی که آدمها در موقعیتهای عشقی میگیرند -با تقریب خوبی- همیشه مایه پشیمانیاند.»
-
...
یکشنبه 7 مرداد 1386 08:22
دستوپایی میتوان زد بند اگر بر دستوپاست / وای بر حال گرفتاری که بندش بر دل است
-
عشق نه
سهشنبه 2 مرداد 1386 05:55
باید دنبال یک چیز دیگر بگردم؛ بزرگتر، مهمتر و غیرانسانیتر.
-
بر عبث میپایم
شنبه 30 تیر 1386 07:54
سالهاست که منتظر یک اتفاق غیرمنتظرهام.
-
چرا؟
جمعه 22 تیر 1386 22:16
[...] ما که با هم گریه کرده بودیم.
-
۱۱
دوشنبه 18 تیر 1386 07:45
شکست بهتر از پیروزی است؛ کسی برایش دندان تیز نمیکند. نیازی به حفظ و حراست ندارد. دغدغه ذهنی و نگرانی برایت نمیآورد. خلاصه اینکه کاری به کارت ندارد. به قول آن رفیق نادیدهام «بهترین راهِ ازدستندادن، نداشتن است.»
-
...
پنجشنبه 14 تیر 1386 15:20
تازه احساس میکنم که چشام بارونیه / پشت این پنجرهها داره بارون میباره
-
مونولوگ (۲۷)
یکشنبه 10 تیر 1386 17:40
میگفت: «یاد، سم است. به یاد نیاور، یادآوری نکن، یادآوری نشو. یاد را فراموش کن.»
-
ترک عادت
یکشنبه 3 تیر 1386 17:12
ندیدنت عادتم نیست بدعادتم نکن.