-
معرفتالاشیا
سهشنبه 29 خرداد 1386 08:57
نوشته بود: «خوکان از لجن لذت بیشتری میبرند تا از آبهای گوارا.» گمانم این از پلیدی آنها ناشی نمیشود؛ صرفاً به نوع شناختشان وابسته است. احتمالاً در نظر خوکان، آب صاف مثل لجن میماند و لجن مثل ماء معین.
-
۱۰
چهارشنبه 23 خرداد 1386 11:19
شدهام مثل مردان خسته عجول عرقکردهای که دم غروب میدوند و به همه تنه میزنند تا زودتر برسند به چاردیواریهای بوگندویشان.
-
...
یکشنبه 20 خرداد 1386 10:47
... چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
-
مونولوگ (۲۶)
چهارشنبه 16 خرداد 1386 10:25
میگفت: «وقتی دارم بهشدت برای بهدستآوردن چیزی تلاش میکنم و در همانحال حواسم هست که خدا میداند بالاخره آن را بهدستخواهمآورد یا نه، بدجوری احساس حماقت میکنم.»
-
قضیه
شنبه 12 خرداد 1386 10:25
در نقطه صفر، تمایل زندگی به ویرانی، دو برابر تمایل آن است به آبادی.
-
لکم دینکم و لی دین
جمعه 4 خرداد 1386 10:14
تو «هیچ»ی و من یک نیهیلیست تمامعیار
-
۹
دوشنبه 31 اردیبهشت 1386 21:09
دارد تمام میشود. دارم تمام میشوم.
-
...
پنجشنبه 27 اردیبهشت 1386 20:38
شکسته میگذرم امشب از کنار شما...
-
مونولوگ (۲۵)
جمعه 21 اردیبهشت 1386 09:43
میگفت: «سفر، هنر است.»
-
Reminder
یکشنبه 16 اردیبهشت 1386 08:46
یادم باشد در اولین فرصت کمی زندگی کنم.
-
۸
چهارشنبه 12 اردیبهشت 1386 08:44
آمدیم، نبودیم.
-
عطر حضور
شنبه 8 اردیبهشت 1386 06:51
بوی رنگینکمان میآید کجا قایم شدهای؟
-
...
سهشنبه 4 اردیبهشت 1386 06:52
غم تنهایی اسیرت میکنه / تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
-
مونولوگ (۲۴)
جمعه 31 فروردین 1386 23:28
میگفت: «وقتی هنوز راهت را انتخاب نکردهای، چهطور میخواهی همراه انتخاب کنی؟!»
-
عاقبت
دوشنبه 27 فروردین 1386 05:57
میترسم از عاقبتم داری شاعرم میکنی
-
۷
پنجشنبه 23 فروردین 1386 17:41
دنیای حقیری است.
-
آخرین آرزو
یکشنبه 19 فروردین 1386 09:15
نمیدانم، شاید هم خوب نباشد، ولی من ناامیدی جاری در این شعر را دوست دارم: (دیگر) به من نگاه نکن با قدمهایم همراه نشو مرا دوست نداشتهباش -تنها- کمی با من حرف بزن... از پژمان الماسینیا
-
...
چهارشنبه 15 فروردین 1386 10:06
پر میکشی و وای به حال پرندهای / کز پشت میله قفسی عاشقت شدهست
-
مونولوگ (۲۳)
جمعه 10 فروردین 1386 06:23
میگفت: «از شب، توقع درخشندگی نداشته باش؛ بخواهد هم نمیتواند.»
-
واژه
دوشنبه 6 فروردین 1386 06:59
کمحافظه شدهام؛ در میان اینهمه واژه فقط «تو» را یادم میآید.
-
آنچه گذشت
سهشنبه 29 اسفند 1385 19:11
آینده عمر خواهی از رفته فزون / در رفته چه کردی که در آینده کنی؟
-
قوت غالب
شنبه 26 اسفند 1385 11:14
دروغ میگویم. دروغ میگویی. دروغ میگوید. دروغ میگوییم. دروغ میگویید. دروغ میگویند.
-
...
سهشنبه 22 اسفند 1385 06:46
من از دیار کویرم، بهار یعنی چه؟
-
۶
پنجشنبه 17 اسفند 1385 20:10
باید نبود.
-
مونولوگ (۲۲)
دوشنبه 14 اسفند 1385 06:33
میگفت: «بزرگترین نقص انسان، مخلوق بودنش است.»
-
نگو بیخبری
جمعه 11 اسفند 1385 00:09
حرفی نمیزنی، از عشق از چیزهای معمولی میگویی از سردی هوا از باران از حال بچهها میپرسی از یاران نه صحبت از نسیم نه صحبت از بهار و گل یاس میکنی با اینهمه احساس میکنم که تو احساس میکنی عمران صلاحی
-
اسم و رسم
یکشنبه 6 اسفند 1385 07:12
اسمت را که میآورند رسم عاشقکشی آغاز میشود [...]
-
...
پنجشنبه 3 اسفند 1385 22:42
زیر هجوم اینهمه آوار درد و غم / امشب دلم هوای تو کردهست بد رقم
-
۵
یکشنبه 29 بهمن 1385 21:46
خسته نبودن مشکل است؛ بهخصوص وقتی که حتی حوصله خوشگذراندن را هم نداشته باشی.
-
سنگر شک
پنجشنبه 26 بهمن 1385 10:59
فرمود: «شک، گذرگاه خوبی است، ولی منزلگاه خوبی نیست.» اما امان از روزی که این شک تبدیل شود به یک سنگرگاه. سنگری در مقابل ترسها، تنبلیها و کمیها.