-
...
یکشنبه 7 تیر 1388 12:14
دارم از اتفاق میافتم، مثل از چشمهای غمگینت / مثل از زندگی تو بیرون، میزنم زیر گریهات را هم
-
حاضرِ غایب
دوشنبه 25 خرداد 1388 00:30
تو تمام تنهاییهایم را از من گرفتهای
-
برادرانه بیا قسمتی کنیم، رقیب!
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1388 16:31
این لینک مدت زیادی است توی آرشیوهایم خاک میخورد. نمیخواستم همینطوری حرامش کنم؛ مثل یکی از آن لینکهای گوشهی چپ وبلاگ -که میگذارم و بعد از چند روز میرود پایین و فراموش میشود. برعکس، دلم میخواست یکجایی برای همیشه ثبتوضبط شود و بماند. میدانم که با خواندنش ممکن است هزار جور فکر و خیال دربارهام بکنی و پیش خودت...
-
دعوت
یکشنبه 20 اردیبهشت 1388 07:44
در انتظار توام در چنان هوایی بیا که گریز از تو ممکن نباشد اورهان ولی / ترجمهی احمد پوری
-
۲۲
شنبه 12 اردیبهشت 1388 10:34
روندها را دوست دارم. بهویژه روند دوستداشتن را؛ چه افزایشی، چه کاهشی.
-
...
دوشنبه 31 فروردین 1388 08:30
تمام خاک را گشتم بهدنبال صدای تو / ببین باقیست روی لحظههایم جای پای تو
-
انسانم آرزوست
جمعه 21 فروردین 1388 21:30
دیدهای یکوقتهایی آدم حوصلهی هیچ کاری ندارد؟ یعنی کار که سهل است، حوصلهی هیچ تفریحی را هم ندارد. نه شعر و داستان خواندن، نه فیلم و سریال دیدن، نه موسیقی و رادیو گوشدادن، و نه حتی سیگار کشیدن و چای خوردن. اینجور وقتها آدم بدجوری دلش آدم میخواهد. البته نه هر آدمی ها. یک آدم همزبانِ همدلِ همراه که فقط بنشیند...
-
مونولوگ (۳۵)
سهشنبه 4 فروردین 1388 22:16
میگفت: «به عشقت فکر نکن؛ با-ش حرف بزن.»
-
کمی هم از خاطرات مشترکمان
شنبه 24 اسفند 1387 20:55
ما چهار نفر بودیم؛ دو دختر، دو پسر. عصر روزی بود که به چهارشنبهسوری سال ۸۴ منتهی میشد. خیابانها را گز میکردیم و وقت میگذراندیم تا سانس سینما برسد و برویم «چهارشنبهسوری»ِ «اصغر فرهادی» را ببینیم. ولی من هیچ دوست نداشتم وقت بگذرد. ترجیح میدادم همینطور در خیابانِ آن-روز-خلوتِ انقلاب راه برویم و بیکه مجبور باشیم،...
-
کلمه
یکشنبه 18 اسفند 1387 08:04
برایم «کاش» بودی چرخی زدی و «اشک» شدی
-
خوشخبر باشی ای نسیم شمال!
پنجشنبه 8 اسفند 1387 22:49
نسیم خوشخبر! از نور چشم من چه خبر؟ همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟ تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری از آن پری، گل قاصد! برای من چه خبر؟ بهرغم خسرو از آن شهسوار شیرینکار برای تیشهزنِ خسته -کوهکن- چه خبر؟ پرندگانِ پر و بالتان نبسته هنوز! از آنسوی قفس، از باغ، از چمن چه خبر؟ ... حسین منزوی
-
۲۱
سهشنبه 29 بهمن 1387 05:35
باید آدم غریبی باشد؛ کسی که حتی طرفِ عاشقانههایش را نمیشناسد.
-
...
شنبه 19 بهمن 1387 23:18
شانهات را دیر آوردی، سرم را باد برد
-
یادتان بهخیر، آشناهای قدیم!
چهارشنبه 9 بهمن 1387 20:40
هیچوقت از راه دور نتوانستهام آدمها را «بفهمم.» نه از پشت سیمهای تلفن، نه از میان صفرویکهای اساماس، و نه حتی از لابلای سطرهای نامه. از نزدیک هم، وقتی حرف میزنند، چیزی ازشان دستگیرم نمیشود. فقط وقتی در سکوت، مینشینم آدمها را تماشا میکنم -آن هم نه از روبرو و چشمدرچشم، که از حاشیه و گوشهی چشم- میتوانم...
-
بعدی لطفاً
یکشنبه 6 بهمن 1387 11:28
خب، این هم از این. بازی فوقلیسانس ادبیات هم تمام شد. یعنی در واقع تمام نشد، من حوصلهام سررفت، زدم زیر میز و آمدم بیرون. از همین امروز که نرفتم برای ترم جدید انتخابواحد کنم، دیگر خودم را دانشجو نمیدانم. خلاص.
-
تر
پنجشنبه 26 دی 1387 18:15
تا خوبتر ببینمت دورتر میایستم.
-
مجانی
دوشنبه 16 دی 1387 15:50
مجانی زندگی میکنیم هوا مجانی، ابر مجانی تپه مجانی، چمن مجانی باران، گِلوشل همه مجانی بیرونِ ماشینها درِ سینماها ویترینِ مغازهها مجانی. اما نان و پنیر نه. آب و نمک مجانی، آزادی به قیمتِ جان بردگی اما مجانی مجانی زندگی میکنیم. مجانی. اورهان ولی / ترجمهی احمد پوری
-
...
شنبه 7 دی 1387 11:10
... خورشید من کجایی؟ سرد است خانهی من
-
۲۰
جمعه 29 آذر 1387 11:21
تنهاییِ خودخواسته تجمّل است؛ تنهاییِ ناخواسته، فقر.
-
مونولوگ (۳۴)
یکشنبه 17 آذر 1387 05:27
میگفت: «دلتنگی عجول است؛ همیشه زودتر از آنچه فکرش را بکنی میآید.»
-
عنوان (۴)
پنجشنبه 7 آذر 1387 05:45
بوسه باید بیبهانه باشد یا «روزیِ ما باد لعل شکّرافشان شما»
-
سیاهِ سیاهم؛ با زرد هماهنگم کن استاد!
دوشنبه 27 آبان 1387 07:57
رنگ-لازم شدهام این روزها. نهفقط رنگ-لازم، که نقاش-لازم هم. یکی باید پیدا شود که هم بفهمد چه رنگی باید بهم بزند، هم خودش نقاشی بلد باشد، و هم وقت و حوصله و careش را داشته باشد که رنگم کند. بلکه از این بی-رنگ-و-بو-و-خاصیتی این روزهایم دربیایم. بلکه رنگشدگی باعث شود دنیا جور دیگری نگاهم کند و رویِ کمی زیباترش را...
-
...
چهارشنبه 15 آبان 1387 07:16
تو به ابرا میگی بارون ببارن / رو زمین باغ ستاره بکارن
-
نکند
شنبه 4 آبان 1387 08:10
من بیم آن دارم صدای گریهی شیرین به گوش نیاید از هیاهوی تیشهی فرهاد عباس کیارستمی
-
تعریف
شنبه 20 مهر 1387 10:44
عشق انسانی -اگر واقعاً وجود داشته باشد- همان چیزی است که گاه و بیگاه تو را از مقابل چشمان من عبور میدهد و آنقدر اینکار را تکرار میکند تا تصویرت گرفتار یک قانون فیزیکی شود: شکست نور.
-
این روزها
چهارشنبه 10 مهر 1387 23:22
اتفاقی که نمیافتد این است: دستِ هم را میگیریم و میرویم روی آن پل چوبی مینشینیم و من نگاهت میکنم و تو نگاهم میکنی و من نگاهم را از نگاهت میدزدم و به آبها خیره میشوم و هی دلدل میکنم که چیزی بگویم و هی سکوت میکنم و... هی هی هی... روزگار...
-
۱۹
دوشنبه 1 مهر 1387 22:35
از چند روز دیگر، همهش دارم میبُرم. دلم میخواهد خسته باشم. کسی حوصله دارد کمی سربهسرم نگذارد؟
-
...
سهشنبه 26 شهریور 1387 05:32
گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی / ورنه بسیار بجویی و نیابی بازم
-
بغض
دوشنبه 18 شهریور 1387 10:31
دلم کپک زده، آه که سطری بنویسم از تنگی دل همچون مهتابزدهای از قبیلهی آرش بر چکاد صخرهای زه جان کشیده تا بن گوش به رها کردن آخرین فریاد کاش دلتنگی نیز نام کوچکی میداشت تا به جانش میخواندی نام کوچکی تا به مهر آوازش میدادی همچون مرگ که نام کوچک زندگی است احمد شاملو
-
در باب جنسیت
جمعه 8 شهریور 1387 00:21
زنها دو دستهاند؛ آنها که بلدند و آنها که بلد نیستند. مردها دو دستهاند؛ آنها که یاد میگیرند و آنها که یاد نمیگیرند.