-
خداحافظ خدا
چهارشنبه 30 مرداد 1387 13:19
آشنا شدن با این آقا و خواندن یک کتاب و چند مقاله از او دربارهی بیخدایی ، باعث شده اینروزها همذاتپنداری عجیبی با همشهریهای جناب پوتین بکنم؛ روسها ضربالمثل بامزهای دارند که میگوید: «خدا را شکر، خدا وجود ندارد! ولی پناه بر خدا، اگر وجود داشت چی؟» * گمانم باز کردن بعضی از لینکهای بالا فیـلترشکن لازم داشته باشد....
-
بی/ با
دوشنبه 21 مرداد 1387 23:31
تو مرا شروع کردهای بی تو تمام نمیشوم
-
مونولوگ (۳۳)
یکشنبه 13 مرداد 1387 12:21
میگفت: «هیچ چیز آن چیزی که باید باشد نیست.»
-
...
پنجشنبه 3 مرداد 1387 10:41
ای سرده صد سودا، دستار چنین میکن / خوب است همین شیوه، ای دوست، همین میکن
-
فعلاً
سهشنبه 25 تیر 1387 01:07
فعلاً به کسی نگو اینجا شب است نگو «صدای سوهان و بریدن قفل میآید» «قیچی خیلی تیز است» خودت را به کوچهی بادهای پرکنایه بزن پرده هم باشد از ماه بگو از سکوت و از کلماتی خسته که از پی صندلیهای خالی به خانه رفتهاند سید علی صالحی
-
۱۸
شنبه 15 تیر 1387 17:35
نه چیزی برای از دست دادن دارم، نه چیزی برای به دست آوردن. آونگنوشت: بگذار تا از این شب دشوار بگذریم...
-
گزارش از خاک قم
چهارشنبه 5 تیر 1387 14:25
رفته بودم صداوسیمای قم که ببینم میشود برای روزهای بیکاریِ حوصلهسربر تابستانی کاری پیدا کنم یا نه. با اینکه تازگیها اصلاً میانهی خوبی با خدا و پیغمبر ندارم، نمیدانم چرا تا احساس کردم ممکن است برای ورود به این قلعهی فلکالافلاک به مشکل بربخورم، شروع کردم به سلام و صلوات فرستادن. اما بر خلاف انتظارم -که بیشتر...
-
...
دوشنبه 3 تیر 1387 14:04
... مرا هوای تو بیرون کشیده از خانه
-
فکر وداع باید از روز آشنایی
سهشنبه 28 خرداد 1387 00:22
تمام شد. همین چند روز پیش فصلی از زندگیام را تمام کردم و دورهی «پر آب چشم»ی را پشت سر گذاشتم. چهار سال تهراننشینیام چندان خوب نبود. نه آنقدر خوب که بشود با افتخار ازش حرف زد. و البته نه آنقدر بد که لازم باشد پاک شود. (و اصلاً مگر میشود چیزی از گذشته را پاک کرد؟) بگذریم. رسم است که دم رفتن، مردم از هم حلالیت...
-
بیستارهترین آسمان
یکشنبه 19 خرداد 1387 09:16
خورشید قمر سرگردان توست ماه بیلک من دلم لک زده است برای تماشای قرص کامل چهرهات روی از خورشید بگردان به من نگاه کن
-
۱۷
شنبه 11 خرداد 1387 00:04
اینها حرفی نیست که بشود به آشنا گفت. یک روز همهچیز را برای یک غریبه تعریف میکنم.
-
مونولوگ (۳۲)
پنجشنبه 2 خرداد 1387 09:08
میگفت: «خریت، آخرین سرمایهی آدمهاست؛ آخرین حربه، برای مبارزه با زندگی.»
-
شرق اندوه
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1387 07:00
مرا میبخشید که باز هم سخن از گلهای بنفشه گفتم گاهی تکرار روزهای گذشته برای من تسلی است مرا میبخشید احمدرضا احمدی
-
راست میگفتی رفیق
دوشنبه 16 اردیبهشت 1387 10:44
دبیرستانی که بودم، یکی از رفقا اینطور تعریفم کرده بود: هادی فقط بلد است شعر بخواند و غصه بخورد. یادم است که آن موقع از این توصیف دلگیر شدم. حالا اما، اینروزها و بهویژه بعد از تنهاشدنم، میفهمم که آن رفیق گرچه مرا زیاد نمیشناخت، ولی اینیکی را درست گفته بود. حالا دیگر خودم هم میدانم که غم و غصه بهم میسازد. حتی...
-
...
جمعه 6 اردیبهشت 1387 22:39
... نه پای رفتن از این ناحیت، نه جای مُقام
-
۱۶
شنبه 31 فروردین 1387 10:57
دارم خودم را آماده میکنم که ناامید شوم. مگر همهاش چقدر وقت داریم؟
-
عنوان (۳)
دوشنبه 19 فروردین 1387 16:23
In Praise Of Love یا «ما در دل نگشاییم به روی همهکس»
-
بهاریه
شنبه 3 فروردین 1387 00:02
از من گذشته که به چیزی مطمئن باشم اما میدانم دیگر حتی برای آرزو کردن هم دیر شده است بهار آمده و تو رفتهای «چه بینشاط بهاری که بی رخ تو رسید.»
-
...
یکشنبه 26 اسفند 1386 11:51
بی تو، درختْ روی زمین حرف مهمل است
-
اتفاقاً یادم هست که یکبار نوشته بودم
شنبه 18 اسفند 1386 12:45
خب که چه؟ من نه شاعرم و نه نویسنده. هیچ هم بلد نیستم کلمات را چنان کنار هم ردیف کنم که دل هر خوانندهای بلرزد. ولی راستش را بخواهی، هر وقت مینویسم، دل خودم میلرزد؛ بهخصوص وقتهایی که از تو مینویسم. بله، میدانم که این هنری نیست و کسی برای لرزش دل من تره خرد نمیکند، ولی خب، دنیای من به همین ذرهذرهها بند است و...
-
یوسف هم میگفت:
سهشنبه 7 اسفند 1386 12:27
وَ مَا اُبـَرِّئُ نَفْسی، إنَّ النَّفْسَ لَأمّارَةٌ بــِالسُّوءِ... کلام خدا / سورهی یوسف / آیهی ۵۳
-
...
دوشنبه 29 بهمن 1386 05:26
در بیمجالی و لالی / به کاغذِ آتشرسیده میمانم...
-
سیب سرخ حوا
جمعه 19 بهمن 1386 13:08
همیشه وقتی سیب سرخ میخریدیم، پدر نهیبمان میزد که چرا سیب زرد نگرفتهایم؟ میگفت سیب قرمز مزه ندارد. سیب زرد را میپسندید که از عطرش مست میشد. پدر نمیدانست که سیب سرخ پیش از آنکه میوه باشد، نشانه است و بیش از آنکه خوردنی باشد، دیدنی است. نشانهای است برای دیدن و از راه به در شدن. از راهی به در شدن و در راهی دیگر...
-
Such a loser
شنبه 6 بهمن 1386 16:57
نوشته بود: «همیشه سیگار آخر یک پاکت سیگار مزهی دیگری میدهد. تنها بازمانده از یک گروه بیستنفره که تمام خاطرات دنیای مقوایی را به خاطر دارد. همیشه آخرین قطعه چیز دیگری است. وقتی آخرین دوستت را دفن میکنی و بعد گلاب و اشک، تازه میفهمی که مردن چیز وحشتناکی است برای تو که آخری هستی، بدون اشک و گلاب.»* آخری بودن، چیزی...
-
مونولوگ (۳۱)
شنبه 15 دی 1386 07:54
میگفت: «جای عشق بین زن و مرد نیست.»
-
...
دوشنبه 3 دی 1386 06:54
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من / که جز ملال نصیبی نمیبرید از من
-
بیمرامنامه
پنجشنبه 22 آذر 1386 22:48
همیشه پیش خودم به کسانی که وبلاگشان را تعطیل میکردند میخندیدم. از آنها بدتر به نظرم آدمهایی بودند که «تا اطلاع ثانوی» و «موقتاً» کرکرهی وبلاگ را پایین میکشیدند. حالا هم البته طرز فکرم در این مورد عوض نشده. به گمان من، کاری مضحکتر از «تا بعد» و «فعلاً» و «برمیگردم» نوشتن در وبلاگ وجود ندارد. یا وبلاگ داری، یا...
-
۱۵
جمعه 9 آذر 1386 12:43
برای زندگی نمیشود تیتر نوشت.
-
Your Ad. Here
جمعه 2 آذر 1386 20:03
دوستداشتن هوا را آلوده نمیکند عاشق باش با من باش
-
خواستن همیشه توانستن نیست
یکشنبه 27 آبان 1386 08:59
شدهام مثل یک نوزاد تازهمتولدشده. که چیزی را میخواهد و نمیداند چیست. که کمبودی دارد و نمیتواند حتی بیانش کند. بسکه تجربهاش کم است، نه میداند چه میخواهد و نه میداند که چهطور باید بخواهد. فقط احساس میکند که چیزی کم است. که یکجای کار میلنگد. حتی وقتی به خواستهاش میرسد، نمیفهمد چه شد که یکدفعه آرام شد....