غذا خوردن در تنهایی

اگر خودم بخواهم توصیفش کنم، می‌گویم «محقر.» تو شاید بگویی «رقت‌انگیز.» فرقی نمی‌کند، به‌هرحال این‌جوری است:

یک -و مطلقاً یک- غذای ساده. تخم‌مرغ، سیب‌زمینی، سوسیس یا سویا یکی از پایه‌های اصلی است. خیلی وقت‌ها فقط یکی از همین‌ها. اگر دو یا چند تایش را با هم مخلوط کنم، می‌شود «غذای مفصل.» معمولاً اینها را ظرف پنج تا ده دقیقه سرخ می‌کنم. گاهی که حوصله‌ی بیشتری باشد و به‌ش بیاید، آب‌پز.

سفره، یک صفحه‌ی روزنامه است. یک‌دانه نان لواش و اغلب کاسه‌ای ماست یا ترشی، بسته به نوع غذا. سس گوجه اگر در یخچال باشد، اضافه می‌شود. بعضی اوقات، دوغ یا دلستری هم کنار اینها هست. ولی بود و نبودش بیشتر از آنکه به حال ِ خودم بستگی داشته باشد، وابسته به این است که آیا این اواخر مهمانی به خانه‌ام آمده یا نه. کل پروسه‌ی غذا خوردن، کمتر از ده دقیقه طول می‌کشد. اغلب پای تلویزیون و بدون نگاه ِ خریدارانه به شکل و قیافه‌ی غذا و سفره.

گاهی اوقات که حتی حال پنج دقیقه پخت‌وپز را نداشته باشم، کمی نان و پنیر، یا نان و ماست می‌خورم و خلاص. البته ارده‌شیره هم اغلب در خانه هست، ولی تابستان‌ها نمی‌چسبد. بر خلاف آنچه در تهران رایج است، ارده‌شیره را با شیره‌ی انگور یا خرما نمی‌خورم. از بچگی با شیره‌ی نبات خورده‌ام و هنوز هم همین‌طوری می‌پسندم. شیره‌ی نبات را از قم می‌خرم و می‌آورم. در تهران نیست. دست‌کم دور و بر ما نیست. ارده اما در قم و تهران چندان فرقی ندارند. جز اینکه ارده‌ی قمی تازه‌تر است و حدود 25 درصد ارزان‌تر.

با ارده‌شیره معمولاً ماست می‌خورم. موقع خوردن کیف دارد، ولی بعد از غذا، نیم‌ساعتی معده‌ام را اذیت می‌کند. که چندان مهم نیست. کلاً هیچ چیز درباره‌ی غذا برایم مهم نیست. فقط می‌خواهم چیزی بخورم که سیر شوم.

به‌جز اینها که گفتم، گاهی پیش می‌آید که کنسروی-چیزی می‌خورم؛ لوبیا، بادمجان یا ماهی. خیلی به‌ندرت هم غذای مائده.

در تنهایی چیز دیگری نمی‌خورم. چون برایم مهم نیست و در بندش نیستم. البته پیش آمده که موقع خوردن، یک لحظه حواسم جمع شود و به خودم بگویم: «تا کی می‌خواهی این‌طوری غذا بخوری؟» ولی خب، زیاد جدی نیست. لااقل می‌شود زیاد جدی‌اش نگرفت. غذا خوردن ِ تنهایی من، این‌جوری است. و حدود چهار سال است که هر روز در تنهایی غذا می‌خورم.

کسی گفته بود: «تنها نخور؛ تنهایی پیرت می‌کنه...» گمانم منظورش از خوردن، نوشیدن بود. به ماجرای من دخلی ندارد.

نظرات 10 + ارسال نظر
م.ب. پنج‌شنبه 1 اردیبهشت 1390 ساعت 09:38

اگر کمی بیشتر علیبی را بخوانی و او هم اشتها آور بنویسد احتمالش میرود که دفعات بیشتری نصفه شب بلند شی غذا درست کنی و کم کم با جدیت بپردازی به پختن.

یه ماهی سیاه کوچولو جمعه 2 اردیبهشت 1390 ساعت 22:28

روغن هم که تو خونت نداری!شانس بیاری یکی مثه ما برات بخره...(در ادامه همان طرح کنتاکت برانگیز بودن)
حالا بگیم دوستان برات یه کتاب آشپزی بگیرن از این مبتدی ها هست...:دی بدردت می خوره :دی

فروغ جمعه 2 اردیبهشت 1390 ساعت 22:40

هعیییی ...

پارسا چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 19:58

«تا کی می‌خواهی این‌طوری غذا بخوری؟»

م.ب. پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 12:17

والا بخدا! از پارسا یاد بگیر جگر مرغ و انواع غذاهای اشتها برانگیز کباب میکرد میخورد به هیشکیم تعارف نمیکرد :)

نظرسنجی:
بالاخره پارسا ما رو دعوت میکنه خونشون؟ :))

پارسا پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 15:14

مخلص م.ب ودوروبریاشیم. چرا دعوت نکنیم؟ ما که راضی ن...
به زودی زود خبری درراه خواهدبود.

علی. ی شنبه 17 اردیبهشت 1390 ساعت 00:41 http://www.aliyazdandoost.blogfa.com

کجایی آقای شاعر؟

م.ب.خ. جمعه 30 اردیبهشت 1390 ساعت 15:48

دیگه خداییش نذار یه ماه از پست قبلی بگذره. فردا میشه یه ماه!!

[ بدون نام ] دوشنبه 9 خرداد 1390 ساعت 16:41

البته این مطلب خیلی قدیمی هست اما الان من دیدم .
پس الان نظرم میگم :-) تنهایی همینه دیگه ۳ راه داری :
۱ - دو نفره شو که البته ۲ نفره ها هم حال و حوصله غذا پختن ندارند تازگیا . برای مناسبت ها غذای درست و حسابی درست می کنن. ولی از هیچی بهتره .
۲- یا خودت اهل خوردن شو و یا اهل غذا پختن . یادت برات کتاب اشپزی خریدم . از همون استفاده کن. مثل من که عاشق غذا درست کردن هستم و بیشتر غذا خوردن را دوست دارم البتههههههههه
۳- یا برو جایی کار کن که همه نوع غذا و خوردنی از سرکارت بتونی بیاری . هیچ وقت مشگل غذا نداشته باشی مثل ...

موفق باشی دوست عزیز

.. پنج‌شنبه 10 شهریور 1390 ساعت 01:14

tanhaei
ghaza
parse
na gah
va
an dam
..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد