گفته بودی نگو «تو»

همه‌‌ی این کارها برای بازآمدنِ او بود که تنها یک‌بار به‌هنگام کودکی به آن خانه آمده بود. و آن‌دم که نوذر چرخِ کهنه‌پوش را به نفت آغشته می‌کرد، او در جایی بود. همیشه کسی در جایی هست و ما باید برویم به‌سویِ او، و نمی‌دانیم او کجاست...

من ببر نیستم، پیچیده به بالای خود، تاکم / محمدرضا صفدری

نظرات 6 + ارسال نظر
ali mahrooz یکشنبه 11 بهمن 1388 ساعت 10:34 http://www.byrapid.com

سلام خوبی وبلاگ خیلی خوب وقشنگی داری خوشحال میشم اگه به سایت من هم سر بزنی در مور فروش اکانت های رپیدشیر و مگا آپلود هستش. منتظرتم راستی میشه یه لینک از سایت من تو وبلاگت بدی با همین عنوان فروش اکانت های رپیدشیر و مگا اپلود ؟ ایشالا جبران میکنم مرسی فعلا بایhttp://www.byrapid.com

جواد جمعه 16 بهمن 1388 ساعت 14:36

دقت کردی هادی ملت آگاه هستند مثلا وقتی ما چیزی از خودمان نمی نویسیم و مثلا اسرار درونی که پر مخاطب هم هست را عیان نمی کنیم کسی محل سگ هم به ما نمی گذارد مثل همین نوشته خودت. اما تا از عمقمان چیزی در میاوریم و لو دروغ و خیال و خواب، سیل خروشان نظرات احساسی است که فوران می کند...
اما از دستشان

ج جمعه 16 بهمن 1388 ساعت 14:37

امان از دستشان

کلاغ یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 10:59

برای اقای جواد : گاهی همین که حرفی هم زدی خودش دنیای می ارزد نیاز نیست موجی از نظرات بیاید سراغتان
برای آقای هادی: نمی دانیم کجاست؟؟؟
وقتی کودک بودیم چقدر اتفاق های خوب می افتاد.گاهی اگه به کودک درون هم سری بزنیم شاید کمکمان کند.

م.ب. دوشنبه 19 بهمن 1388 ساعت 16:50

آقا جان یه چیزی بنویس که ما هم بفهمیم اقلا!
لذت میبری از اعتراف مان به بی سوادی؟
پاسخ هم که نمیدهی، باز صد رحمت به جواد!!!

شازده شرقی چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 16:25 http://www.shazdeh-sharghi.blogfa.com

سلام دوست شرقی ام

اینجا فاصله به اندازه یک وبلاگ است
نزدیک تر از این می شود ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد