شعر

تو
«تو»یی
من
«او» 

می‌بینی؟
اینجا هم من غریبم

نظرات 11 + ارسال نظر
جواد شنبه 14 شهریور 1388 ساعت 22:44

واقعا او یک غریبه است!
آفرین برا بار اول خوبه

م.ب. یکشنبه 15 شهریور 1388 ساعت 09:55

تو....
با اینکه می روی
ولی «او» نمی شوی

"عطا جلیلی"

افسانه یکشنبه 15 شهریور 1388 ساعت 10:55

غریب قصه پرداز؟

م.ب. چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 10:18

پسرم انتظار نداشته باش در همان دفعه اول تو را "تو" صدا کند.

کلی که وقت گذاشتی، کم کم میشی "عزیزم". بعدش رو خودت دیگه باید بدونی...

افسانه چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 13:51

ببین مسعود چه وارده با تجربست ازش یاد بگیرین مردم:-)

صدرا چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 16:27 http://namaandan.blogspot.com

به یک سوال در وبلاگ من دعوت شدی؟

م.ک جمعه 20 شهریور 1388 ساعت 05:57

سلام
غریبه نیستی.غریبگی می کنی!

پویا جمعه 20 شهریور 1388 ساعت 17:58 http://ranitidine.blogspot.com

مرصی بابط تزکرتون ;)

افسانه شنبه 21 شهریور 1388 ساعت 08:56

اون دانشمندایی که اون گوشه سمت چپ وبلاگت میان حرف می زنن احتمالا تاحالا تنها نخابیدن ببینن گاهی چه زجری داره.
خیلی غلط کردن همچین حرفی زدن. دوس دارم بزنم تو دهنشون.آخه هادی از دستشون عصبانیم.به نظرم آدم اگه بعضی شبا دلش نخواست خیلی راحت می تونه پیش همسرش نخوابه وقتی هم دلش خواست می تونه بره بخوابه ...تازه اینجوری هیجان زندگی بیشتره و ایمجینیشن!!!!!!!!!!(:-) کلمه تخصصی رو داشتین؟) بین زن و مرد بیشتر میشه... به همین سادگی .
من نمی دونم انقدر دامنه علم محدود شده که دانشمندای بیکار میان به رختخواب ما آدما هم گیر میدن...ماستتون رو بخورین کچلای بی تربیت.

نفیسه شنبه 21 شهریور 1388 ساعت 13:18 http://preciousbabe65.blogfa.com

یه جورهایی با افسانه موافقم، تنها خوابیدن گاهی وقت ها واقعآ زجرآوره!،‌آدم هم که مجبور نیست هر شب پیش طرف بخوابه. کمتر زن و شوهری رو هم دیدم که هرشب پیش هم بخوابند.
اما خوب نصف کیف بعضی کارها به اینه که بتونی بعدش طرف رو بقل کنی و بخوابی یا بقلت کنه و بخوابی. به نظر من البته. بعد حالا توی اون وضعیت بی حالی که دلت می خواد غش کنی کدومتونه که می خواد پاشه بره روی مبل بخوابه؟
همیشه یکیشون بیشتر از اونیکی مجبوره روی مبل بخوابه که این هم خودش باعث دلخوری میشه که معمولآ ضررش بیشتر از کمخوابیه!
تازه یک سری حرف های دیگه هست که اصلآ‌ اینجا جاش نیست.

مژگانبانو یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 00:33

سلام بر همسایه. آمدم خوابتان و شعر کوتاهتان را خواندم و خواستم چیزکی بنویسم اما با دیدن نظرات بانوان دیگر در ذیل شعر ترجیح دادم بگذرم از حظ خواندن مطالب این صفحه. گاهی خوبست بعضی بحثها در حلقه های دوستان بماند. شب قدرتان پر قدر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد