یادتان به‌خیر، آشناهای قدیم!

هیچ‌وقت از راه دور نتوانسته‌ام آدم‌ها را «بفهمم.» نه از پشت سیم‌های تلفن، نه از میان صفرویک‌های اس‌ام‌اس، و نه حتی از لابلای سطرهای نامه. از نزدیک هم، وقتی حرف می‌زنند، چیزی ازشان دستگیرم نمی‌شود. فقط وقتی در سکوت، می‌نشینم آدم‌ها را تماشا می‌کنم -آن هم نه از روبرو و چشم‌درچشم، که از حاشیه و گوشه‌ی چشم- می‌توانم یک‌چیزهایی بفهمم. می‌توانم بفهمم که دنیایشان چه رنگی است. که حواسشان جمعِ کیست، یا پرتِ کجا. که حوصله‌ی من را دارند یا نه. که اگر همان‌لحظه صدایشان بزنم، می‌گویند «جانم» یا نه.
و خب، کم پیش آمده این‌طور در زاویه‌ی حضور کسی بوده باشم. همین هم هست که آدم‌های زیادی را «نمی‌دانم.» که هی دلم پر می‌کشد برای خاطره‌ی ملایم همان چندنفری که گاه‌وبیگاه -هرچند در روزهای خیلی دور- «کنار»م بوده‌اند و وقت داشته‌اند خودشان را با سکوت به‌م بفهمانند. همین هم هست که این‌قدر آدمِ جدید شناختن برایم سخت است. همه که وقت ندارند بیایند بنشینند کنارت. اگر هم وقت داشته باشند، آن‌قدر فهم ندارند که کمی سکوت مهمانت کنند.
امان از این شهر عجول و پرسروصدا.

نظرات 13 + ارسال نظر
یکی که اول اسمش صادقه پنج‌شنبه 10 بهمن 1387 ساعت 23:17

هادی
چی بگم بت
منو می شناسی؟!

یه دوست دور اما نزدیک جمعه 11 بهمن 1387 ساعت 14:01

سخت‌تر از فهمیدن آدما، فهمیده شدنه. هیچ کس فرصت نداره مثل تو از حاشیه و گوشه چشم به آدم نگاه کنه و به قول تو، یه چیزهایی بفهمه، بدونه دردت چیه و از چه چیزهایی خوشحال می شی واسه همینه خیلی احساس تنهایی می کنم

[ بدون نام ] جمعه 11 بهمن 1387 ساعت 20:44

شاید روزی من هم تو را اینگونه می دیدم
اما چه سود که این نگاه مرا تنها تر از پیش کرد
چرا که دوست داشتم بدانم آیا اینگونه نگریسته می شوم!و هنوز هم ندانستم که آری یا نه!!!!

در نگاهمان هرگز جرات نبود که سکوت عاشقانه مان را فریاد کند...

حال تنها به تنهایی می اندیشیم که انگار از جنس خودمان است و نشانیست که دلهایمان مفتخر به آن شده

انگار باید یاد بگیریم که چگونه دوست بداریم که دیگر حتی کنار هم نبودن، دوری و نشنیدن هامان ،ما را تنها نکند!!!

فرصتی باید تا به جرات عاشقی برسیم،
من دوست دارم اول : عاشقانه ، (یگانه‌ تنها) را دوست بدارم و بعد تورا، که او به من هدیه کرده

شاید دیگر برایت چیزی ننویسم چرا که یاد گرفتم از آنچه دوست دارم برای او بگذرم
هادی؛
برایم خیلی سخت است اما خدا حافظت تا وقتی که اگر او خواست دوباره از دل نگاهت کنم.


کاش دست‌کم -برای یک‌بار هم که شده- با اسم برایم می‌نوشتی.

پیشوا شنبه 12 بهمن 1387 ساعت 23:37 http://www.theday.blogfa.com

چقدر ما متفاوتیم...!!! من برای اینکه سر از موضوعی در بیارم میرم تو دل ماجرا... از خطر نمیترسم و احتیاط بیخودی هم نمیکنم! شاید بشه گفت " پراگماتیسم " هستم! کافیه نگاه معنی داری، حرف جالبی.. و یا هر چیزی که برام معنی دار و جالب باشه، وجود داشته باشه تا کند و کاو کنم و عمق و دلیلشو کشف کنم! در هر حال ارادتمندیم سیّد جان

م.ب. یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 09:08

واقعا خیلی سخت بود اگر جای تو بودم و این یادداشتهای بی نام را برایم مینوشتند.

ما هم آدمها را از دور نمی شناسیم٬ بلکه فقط شخصیتی از ایشان برای خودمان می سازیم و با آن مشغول می کنیم خودمان را.

جواد یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 17:44

ای کاش من هم می دانستم کیست او که بی نام پی فرصتی برای درک جرات عاشقی است!
کاش

عاطفه خانوم یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 23:34

آشنا یا غریبه؟ مساله این است.
خیلی هم مساله است.

آذر دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 14:44

movafagh bashid. khoshhal shodam bad az modatha weblogeto didam.

ساترن دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 17:35

ترجیح دادم تو وبلاگم جواب ندم.
پارسال دی ماه برای عمل جراحی تو بیمارستان بستری شدم تقریبا یک ماه بعد از عمل به جای اینکه دردم تسکین پیدا کنه شدیدتر می شد تا جایی که دکترم احتمال عود کردن دوباره بیماری را داد. زندگیم سیاه شده بود تا زمانی که جواب عکسبرداری اومد و معلوم شد چیزی نبوده. اون لحظه از اینکه سالم هستم از شادی تو پوستم نمی گنجیدم. اون روز به این فکر می کردم که چرا دائم می نالم و دنبال خوشبختی می گردم در حالی که اون روز هیچ چیز غیر از سلامتی نمی تونست حس خوشبختی رو در من بوجود بیاره.
اما نقص "تکراری شدن و عادت" شامل حس "خوشبختی" هم می شه واسه همینه که بعد از مدتی دیگه احساسش نمی کنیم و وقتی از دست رفت عزیز و گرانقدر می شه.
دو تا مطلب پایینی "خوشبختی" رو بخون اونها هم یه جورایی به نعمت ها و خوشبختی های فراموش شده ربط داره.
ببخشید طولانی شد (:

شازده شرقی دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 21:06 http://www.shazdeh-sharghi.blogfa.com

سلام
دهن ِ آدم رو وا می کنیا ؟!
لااله الاالله...!

مملی سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 10:05

بابا پاسخ

ماهی خانوم! چهارشنبه 16 بهمن 1387 ساعت 20:39 http://mahy.blogfa.com

دیگران را نمی دانم، ولی مطمئنم که مرا نمی دانی!

آرش پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 15:24 http://tobecome

یاللعجب از این جانا سخن از زبان ما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد