اتفاقی که نمیافتد این است: دستِ هم را میگیریم و میرویم روی آن پل چوبی مینشینیم و من نگاهت میکنم و تو نگاهم میکنی و من نگاهم را از نگاهت میدزدم و به آبها خیره میشوم و هی دلدل میکنم که چیزی بگویم و هی سکوت میکنم و...
اتفاقی که می افتد این است: دست هم را می گیریم و می رویم روی آن پل چوبی می نششینیم و من نگاهت می کنم و تو هم نگاهم میکنی و من نگاهم را از نگاهت میدزدم و به آبها خیره می شوم و تو هی دل دل میکنی که چیزی بگویی، سرت را بالا میکنی ، بغض سکوتت را می شکنی و حرف دلت را به می زنی ، مگر نبود تنها نگاه و عشق میان ما که تا حال در هنجر من و تو پنهان مانده است؟ من به انتظار این جسارت عاشقانه ات هستم ......
نگاهش تیز است ٍمی برد و می گذرد و می رود. دیگر قلبی درشهر سراغ ندارم که زخمین نگاهش نباشد. هرگاه که باران می گیرد دلها به رقص در می آیند و با غرور در نگاهش نمایان می شوند و لی افسوس که دیگر توان عاشقی ندارم اما نگاهش را همیشه به یادم خواهم داشت و زخم نگاهش را بر چهره قلبم ولی می روم
امروز حقوقکی گرفتم شاید در این دوره زمانه این مبلغ کم نیز لنگه کفش باشد ولی به قول یکی از همکارانم باید خودم را دست کم نگیرم ولی چرا این همه آدم که در این شهر زندگی ؟ می کنند خود را دست کم می گیرند و شاید هم به قول خودم اینها زندگی نمی کنند اصلا زندگی چیه این سوال من از شماست لطفا کمکم کنید
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
دریای نگاهت آلوده نباد .آمین
اتفاقی که می افتد این است: دست هم را می گیریم و می رویم روی آن پل چوبی می نششینیم و من نگاهت می کنم و تو هم نگاهم میکنی و من نگاهم را از نگاهت میدزدم و به آبها خیره می شوم و تو هی دل دل میکنی که چیزی بگویی، سرت را بالا میکنی ، بغض سکوتت را می شکنی و حرف دلت را به می زنی ،
مگر نبود تنها نگاه و عشق میان ما
که تا حال در هنجر من و تو پنهان مانده است؟
من به انتظار این جسارت عاشقانه ات هستم ......
ظاهرا کار دارد بالا می گیرد التماس دعا برادر
اگه چشمت به آقا افتاد یاد ماهم باش
نگاهش تیز است ٍمی برد و می گذرد و می رود.
دیگر قلبی درشهر سراغ ندارم که زخمین نگاهش نباشد.
هرگاه که باران می گیرد دلها به رقص در می آیند و با غرور در نگاهش نمایان می شوند و لی افسوس که دیگر توان عاشقی ندارم اما نگاهش را همیشه به یادم خواهم داشت
و زخم نگاهش را بر چهره قلبم
ولی می روم
این نظر بی نام اولی خیلی خوب است. باهاش موافقم.
چه فایده از این هی هی هی روزگار؟
اتفاقی که باید بیفتد این است که زندگی را باید کرد برادر جان...
ببخشید بی اجازه میام و میرم ولی چاره ای نیست!
به هر حال میخواستم بگم پل های چوبی اصلا دوام نداره برادر...
امروز حقوقکی گرفتم شاید در این دوره زمانه این مبلغ کم نیز لنگه کفش باشد ولی به قول یکی از همکارانم باید خودم را دست کم نگیرم ولی چرا این همه آدم که در این شهر زندگی ؟ می کنند خود را دست کم می گیرند و شاید هم به قول خودم اینها زندگی نمی کنند
اصلا زندگی چیه
این سوال من از شماست لطفا کمکم کنید