دبیرستانی که بودم، یکی از رفقا اینطور تعریفم کرده بود: هادی فقط بلد است شعر بخواند و غصه بخورد. یادم است که آن موقع از این توصیف دلگیر شدم. حالا اما، اینروزها و بهویژه بعد از تنهاشدنم، میفهمم که آن رفیق گرچه مرا زیاد نمیشناخت، ولی اینیکی را درست گفته بود.
حالا دیگر خودم هم میدانم که غم و غصه بهم میسازد. حتی اگر عشق را هم دوست دارم، به خاطر غصهخوردنِ بعد از شکستش است؛ بعد از ازدستدادنش. وگرنه من که مردِ عشقورزی و عاشقانگی نبودهام هیچوقت. همیشه عشقم را پیش خودم ورزیدهام و به معشوق هیچ نگفتهام. در تنهاییهایم با معشوق دست در آغوش کردهام و شب به روز رساندهام، اما در دیدار فقط...
بگذریم. تو که خودت میدانی؛ باقی هم، بگذار ندانند...
سلام
زیبا بود
موفق باشی
به من هم سر بزن
غمانگیز و ناجور بود.
خداحافظی
جالب بود
...
آخی اشک در بیار بود خداییش!!! اما خوب گاهی عشق ورزی پیش خودت شیرینتر از پیش معشوقه و تجربه به من ثابت کرده غصه خوردن بعد از شکست خیلی شیرینه البته واسه من که اینجور بود جز خدا کسی رو نمی دیدم و حس نمی کردم شیرینی وصف ناپذیری داشت و کاملا لازم و دوره خیلی قشنگی بود....هادی حتما تا حالا ورزشکار خوبی شدی...تبریک میگم هادی تو چه طوری تونستی؟
هادی خدا خیلی بزرگه تو که خودت می دانی...
کلی انتقاد دارم به این شیوه عشق ورزیدن. اما آنقدر ذهنم پراکنده است که نمی توانم یک کامنت درست و حسابی بنویسم. شاید دوباره آمدم و نوشتم. :ی .
تنها نگاه بود و ... میان ما!
!؟؟؟
واقعاً عاشق شو عشق بورز، بعد قصه شکست و از دست دادنش را بخور، این که به معشوق عشق بورزی چیز دیگری است، و این که غصه از دست دادن شادی محض را بخوری هم. و گرنه صادقانه بگویم تو نه مرد عشق ورزی هستی نه قصه خوردن و شکست. که این شکست مرد می خواهد.
بابا عاشق...
هادی جون خودتی....مبارکه !
خبرنگارش که تو باشی خب معلوم است که ما خبر نخواهیم شد!