تقویم چیز مقدسی نیست. اصلاً تاریخ، به خودی خود، هیج ارزشی ندارد. قرار و مدارهایی که ما با خودمان و دیگران میگذاریم، به روزها و ساعتها اعتبار و اهمیت میدهد. امروز هم روز ویژهای نیست. نه قشنگتر از روزهای دیگر است، نه خوش آب و هواتر، و نه حتی طولانی یا کوتاهتر. اما برای من، امروز یک مرز است. مرز ورود و خروج. ورود به دنیا و خروج تدریجی از آن.
من متولد سوم آبانم. سوم آبان سال هزار و سیصد و شصت و سه. یعنی با احتساب امروز، بیست و دو سال تمام است که زمین وزنم را تحمل میکند. بهجز چهار پنج سال اول، که تصویر روشنی از آنها در ذهن ندارم، هفده هجده سال است که با انگ سیدهادی حسینیچاوشی زندگی میکنم و میدانم که اینم. وجود من، با همه کم و زیادهایش، یک وجود تصادفی است. میتوانست به وقوع نپیوندد. اما حالا هست، و مجبور است که باشد. فقط امیدوارم روزی که این اجبار پایان مییابد و لحظه خروج فرامیرسد، از این جبر خشنود باشم و با خودم نگویم «کاش نیامده بودم.»
تذکر ۱: لطفاً کامنت نگذارید که «تولدت مبارک.»
تذکر ۲: ببخشید که این یادداشت اینقدر شخصی شد. هرچند، چاردیواری، اختیاری.
تذکر ۳: رفقا! اگر میبینید هنوز تلخم، به خاطر این است که پوستم خوب کنده نشده است. شاید بعداً بشود.
سلام.
عرض شود که تا جایی که حقیر میدونه، (من نه ها، حقییییر!!)قبلنا بهتر بودی، پوستت که کاملا کنده چی میخوای بشی خدا عالمه.
خونه درست کردی و آدمو اینهمه مدت گذاشتی سر کار آخرشم میگی چاردیواری اختیاری؟ خیلی نامردی
بابا خداوکیلی این زندگی کوفتی دیگه اینقدرها هم سخت نیست. عین آدم و بدون این افکار مسخره هم میشه زندگی کرد. (جدی) )-{
زندگی اینقده خوبه، اینقده چیز واسه لذت بردن داره، اینقده کیف میده...
ضمنا همون کوتاه نویسیت بهتره!
تولدت مبارک!
تولدت مبارک!!!
سلام
چشم!ولی...
کاش می شد بدون مردن، مرگ را تجربه کرد.
اگه زندگیو یه امتحان فرض کنی. می تونی به اندازه ی ده نمره که نوشتی برگتو تحویل بدی و بری.ولی آیا مطمئنی که اون ده نمره درسته؟تا زمان هست و جوابا رو می دونی باید بنویسی. به موقش یکی داد می زنه:
وقت تمامه.برگه ها بالا.
بیچاره زمین که این همه سال وزنت تحمل کرده دیگه تمومش کن دیگه
اگه نگیم تولدت مبارک، پس چی بگیم، آقا؟