مونولوگ (۳)

می‌گفت: «در برخورد با من «تمرین کرشمه» می‌کرد و من خیال می‌کردم که کرشمه‌ها برای دلبری از منند؛ غافل از آنکه من برایش چیزی بیش از یک خوکچه هندی نیستم.»

نظرات 4 + ارسال نظر
مترجم باشی شنبه 8 بهمن 1384 ساعت 11:35

خوش به حالت که چه احساس خوبی داشتی٬
وخوش به حالت که چه احساس بدی را نداری

جالب بود
باز خوبه ما موشیم خوکچه نیستیم۱

سوگل شنبه 8 بهمن 1384 ساعت 18:18

من تمرین کرشمه نمی کردم.واقعی بود عزیز دلم!!

من نمی‌دانم چطور باید به شما جماعت بی‌مزه بفهمانم که هر چیزی را نباید به شوخی گرفت!

نفیسه سه‌شنبه 11 بهمن 1384 ساعت 21:57

فکر میکردم تو هوشیار تر از این حرفها باشی... ولی قشنگ بود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد